اگر اجمالاً این ارزیابی «ژان بودریار» را بپذیریم که در عصر سیطره «حاد واقعیت» (hyper-reality)، «تصاویر»، اهمیت و جایگاهی به مراتب فراتر از «واقعیت» پیدا کرده اند، و به عبارت دیگر «تصاویر، واقعی تر از واقعیت شده اند»، می توان نتیجه گرفت که امروزه نحوه ی «بازنمایی» (Representation) هر پدیده ی اجتماعی در هنرها و رسانه های عامه پسند، اهمیتی فراتر از «واقعیت» آن پدیده، در شکل دهی به قضاوت افکار عمومی نسبت به آن پیدا کرده است.

با کمی اغماض می توان گفت که در دنیای امروز پدیده‌ای که به «تصویر» کشیده نشود، گویی که از دایره «وجود» خارج شده است. به همین دلیل است که این روزها هیچ کالایی تا «تصویر مطلوب»ی از آن برساخته نشود، به فروش نخواهد رسید و هیچ سیاستمداری تا «تصویر مطلوب»ی از او برساخته نشود، در انتخابات پیروز نخواهد شد.

«مدیریت تصویر» (Image control) و «مهندسی آبرو» (Reputation Engineering) بخش لاینفکی از هر فعالیت اقتصادی، اجتماعی و سیاسی شده است. بی‌گمان دانش، حرفه، و در واقع «صنعت روابط‌عمومی» در این زمینه میدان‌دار اصلی است و به همین واسطه هم گاه مورد اتهام قرار می‌گیرد که حقایق را «‌می‌پیچاند» (Spin) تا «تصویر مطلوب» بسازد.

اما پرسش نوشتار حاضر این است که فراتر از صنایع، خدمات، نهاد‌ها و سیاستمداران یک کشور که هرکدام «مدیر روابط‌عمومی» دارند، آیا مسئولیت مدیریت تصویر یک ملت هم برعهده کسی هست؟ تصویری که ما از خود به عنوان «ایرانی» داریم را چه کسی «مدیریت» کرده است؟ تصویری که «دیگران» از «ما» دارند چگونه «مدیریت» شده است؟ نخبگان جامعه چگونه تصویری از ملت خود دارند؟ این تصاویر چه نسبتی با واقعیت دارد؟